سفارش تبلیغ
صبا ویژن

voQ7AzKLIzA7azA8YElq

click here

55 www.98iia.com | Page

مجبوری با من بمانی _ آیدا رستمی کاربر نودهشتیا -

میخواهد هرکسی باشد . بعد از اجازه مادر، به طرفش رفت و کنارش بر روی تخت، نشست : _ ایهان جان، مادر، چیزی شده؟

سکوت و بازهم سکوت، نمی دانست چگونه و از کجا شروع کند . _ آیهانم، جون به لبم کردی، بگو چیشده؟

بالاخره بخاطر قلب ضعیف مادرش، دهان باز کرد و گفت : _ راجب جنگه، مامان، رضا از این جنگ و تلفاتی که داد، نمی گذره، ادمای من همگی ضعیف و مجروح

شدن، نمیدونم باید چیکار کنم؟

_ این که قصه نداره، من بهت میگم چیکار کنی . متعجب روبه مادرش پرسید : _ شما میدونید؟

تکان داد و دستان پسرش را گرفت » بله « مادر، سرش را به علامت : _ ببین ایهان، به ابنوس نگاه

کردی؟ اون دیگه نمیتونه بچه بیاره و دیگه به درد نمیخوره ... _ چی دارید میگید مامان، اگه اون نمیتونه بچه بیاره تقصیر منه . سرش را به علامت تایید، تکان داد : میدونم ایهانم، میدونم. ولی هر طور که نگاه کنی، میبینی دیگه نمیشه کاری کرد و اون دیگه بد رد

نخور شده . _ مامان ... _ صبر کن، من نوه میخوام آیهان، یه نوه ی دختر، یه دختر خوشگل و ابنوس دیگه نمیتونه این ارزوی

منو بر اورده کنه . _ چی میخواید بگید مامان؟

به چشمان پسرش نگاه کرد و گفت : میخوام بگم تنها راه برای پیروزی تو این جنگ و بر اورده کردن ارزوی من، ا زدواج دوباره ی توعه . _ چی؟ چی دارید میگید مامان من دوباره ازدواج کنم اونم برا منافع ام نه ... ببین آیهان، اگه میخوای قدر دان زحماتم باشی و ازم تشکر کنی، باید این کار رو بکنی ، بخاطر

خودت نه بخاطر مردمت . _ ولی مامان، من چطور میتونم همچین کاری رو یکنم . _ باید این کار رو بکنی، من با ریحان دختر کریم خان حرف زدم دختر خوبیه و پدر قدرتمندی داره، به

حرفام فکر کن، اگه اینکار رو نکنی، شیرم و حلالت نمیکنم .