سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مغز نخودی

دانلود آهنگ صنار بده آش از ناهید جوابی نداشتم که بدم، خودمو به اولین مبل رسوندمو روش آوار شدم. نگاه خیره و نگران مامان و بابا رو حس میکردم، اما دیگه توانی برام نمونده بود که حرفی بزنم. بابا رو به مینا گفت: یه زنگ بزن به محسن بگو مریم برگشته، نمیخواد نگران باشه و برگرده خونه. بابا عصبی راه میرفت، هر بار می ایستاد نگاهی به من مینداخت و دوباره راه رفتنش شروع میشد. مامان گوشه ای نشسته بود و با دلهره به ما چشم دوخته بود.مینا خودشو با ایلیا مشغول نشون میداد. با صدای زنگ از جا پریدم. محسن دستشو روی زنگ گذاشته بود و برنمیداشت. مینا سریع خودشو به در رسوندو باز کرد. محسن با چهره ای عصبی وارد شد. مستقیم به سمتم اومد، از ترس تو خودم جمع شدم. با فریاد گفت: چند بار گفتم بذار باهات بیام؟ هان؟ مگه نگفتم تنها بری برات دردسر میشه؟ حالا دیدی؟ دیدی چطور برات تور پهن کرد؟ حالا چه غلطی میخوای بکنی؟ این بود نتیجه ی گفتگوهای دو طرفت؟ با حالتی گرفته جواب دادم: به خدا فکرشو نمیکردم اینجوری بشه... من میخواستم همه چیو درست کنم وگرنه اصلا نمیرفتم.