سفارش تبلیغ
صبا ویژن

احمق بی کله

دانلود آهنگ دلکم از ناهید تمام صورتم زق زق میکرد. مطمئن بودم که کبود میشه. جرأت نداشتم بهش نگاه کنم. صدای نفساش نشون میداد که خیلی عصبانیه. دیگه توان جنگ و جدل نداشتم، چادرمو جمع و جور کردم. بدون هیچ حرفی با پاهایی که به سختی وزنمو تحمل میکردند از اتاق خارج شدم. مغزم خالی خالی بود. احساس کسیو داشتم که توی جنگی ناعادلانه شکست خورده و دست از پا درازتر برگشته. نمیدونم چطور خودمو به لابی و مهماندار رساندم. امیر درحال حرف زدن با مهماندار بود که با دیدنم حرفشو قطع کرد. فکر کنم خیلی وضعم وخیم بود که با دلواپسی گفت: مریم خانوم حالتون خوبه؟ بدون اینکه جوابی بهش بدم از مهماندار خواستم که یه آژانس خبر کنه. امیر بهم نزدیک شد: میخواین بیام دنبالتون. میترسم حالتون بد بشه. به زحمت گفتم: نه ممنون حالم خوبه. امیرنگاه دلواپسشو ازم گرفتو گفت: پس من میرم پیش آریا. با اجازه تون. تا اومدن آژانس دم در منتظر ماندم. وقتی که ماشین رسید، تن خستمو درون ماشین انداختم و بعد از گفتن آدرس چشمامو بستم.