سفارش تبلیغ
صبا ویژن

fWFUOQPc8u3QfqC1sJCd

click here

72 www.98iia.com | Page

مجبوری با من بمانی _ آیدا رستمی کاربر نودهشتیا -

مادر اینوس وقتی خبر به گوشش رسید شروع کرد به چنگ زدن بر صورتش دخترک بیچاره اش،

جوان مرگ شد و همه و همه تقصیر او بود و مرتضی، مرتضی دیگر نتوانست خود را مقاوم نشان دهد

و شانه هایش هم و صدای هق هق مردانه اش خانه کوچکشان را فرا گرفت، خود با دست خود

دخترش را بدبخت کرد . یک هفته بعد : بالاخره مراسم تشییع جنازه ابنوس و اراز رسید، ایهان و مرتضی تابوت ها را همراه با چند مرد بلند

کردن، تابوت هایی که خالی از اجساد بود و چند تکه لباس انها در انجا جاسازی شده بود . ریحان، وقتی میدید عشقش، اینقدر شکسته و روبه دیوانگی است، بخاطر کاری که کرده بود،

پشیمان شد ولی پشیمانی چه سودی دارد؟ ایا نوش دارو بعد از مرگ سهراب، برای او سودی داشت!؟

ابنوس : یک هفته قبل : به هر جا که نگاه میکردم، اتش ازش زبانه میزد و راهی برای نجات نبود، اراز بیدار شده بود و بخاطر

گریه زیاد، به سکسکه افتاده بود ، خدیجه از ترس، نمیدونست چیکار کنه. دیگه نا امید شده بودیم

که صدای بلندی، اومد، به پشت سرمون نگاه کردیم، در قدیمی که خیلی وقت بود بسته بود، باز شده

بود و علیرضا ازش عبور کرد و اومد داخل، لبخندی زد و گفت : _ بفرمایید بانو، بفرمایید وگرنه دیر میشه . لبخندی زدم و همراه با خدیجه و اراز، از اون جهنم فرار کردیم، خواستم به طرف عمارت حرکت کنم

که علیرضا جلوم رو گرفت : + چیکار میکنی علیرضا؟

_ منو ببخشید بانو ولی، اونجا برای شما خطرناکه، بانو ریحان دوست ندارن شما زنده بمونید و شاید

ایندفعه نجات پیدا کرده باشید ولی دفعه بعد، ممکنه نشه . + یعنی چی علیرضا؟

_ بانو من دستور داشتم که شما رو به قتل برسونم . + چی!؟

_ بله این اتش سوزی کار من بود . و زانو زد و با صدای ملتمسی گفت : _ جان من دست شماست بانو ولی تو رو خدا به عمارت بر نگردید، این کار هم به صلاح شماست هم

به صلاح من . + یعنی چی هم به صلاحه توعه و هم به صلاحه من؟